*...اگر یادتان بود و باران گرفت دعایی برای بیابان کنید...*
![]()
*...اگر یادتان بود و باران گرفت دعایی برای بیابان کنید...*
![]()
قد یه دنیا غم دارم، اگه نبینمت یه روز
چطور دلت اومد بری، عاشق چشماتم هنوز!
فکر نمیکردم که یه روز اینجوری تحقیر بشم!
به جرم دوست داشتن تو اینجوری تنبیه بشم!
قد یه دنیا غم دارم، اگه نبینمت یه روز
چطور دلت اومد بری، عاشق چشماتم هنوز!
دارو ندارمو میدم، ولی چشماتو نبند!
دارو ندارمن تویی، به گریه های من نخند!
از همه دنیا من فقط دلخوشه تو بودم ولی!
دلخوشیه تو نبودم ، دوسم نداشتی یکمی!
اگه بتو نمیرسم، این دیگه قسمت منه!
نخواستم اینجوری بشه، این از بخت بده منه!
پدر بزرگ، درباره چه مي نويسيد؟
-درباره تو پسرم، اما مهمتر از آنچه مي نويسم، مدادي است که با آن مي نويسم. مي خواهم وقتي بزرگ شدي، مثل اين مداد بشوي.
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چيز خاصي در آن نديد:
-اما اين هم مثل بقيه مداد هايي است که ديده ام !
پدر بزرگ گفت: بستگي دارد چطور به آن نگاه کني، در اين مداد پنج صفت هست که اگر به دستشان بياوري ، براي تمام عمرت با دنيا به آرامش مي رسي :
صفت اول: مي تواني کارهاي بزرگ کني، اما هرگز نبايد فراموش کني که دستي وجود دارد که هر حرکت تو را هدايت مي کند. اسم اين دست خداست، او هميشه بايد تو را در مسير اراده اش حرکت دهد.
صفت دوم: بايد گاهي از آنچه مي نويسي دست بکشي و از مداد تراش استفاده کني. اين باعث مي شود مداد کمي رنج بکشد اما آخر کار، نوکش تيز تر مي شود (و اثري که از خود به جا مي گذارد ظريف تر و باريک تر) پس بدان که بايد رنج هايي را تحمل کني، چرا که اين رنج باعث مي شود انسان بهتري شوي.
صفت سوم: مداد هميشه اجازه مي دهد براي پاک کردن يک اشتباه، از پاک کن استفاده کنيم. بدان که تصحيح يک کار خطا، کار بدي نيست، در واقع براي اينکه خودت را در مسير درست نگهداري، مهم است.
صفت چهارم: چوب يا شکل خارجي مداد مهم نيست، زغالي اهميت دارد که داخل چوب است. پس هميشه مراقب باش درونت چه خبر است.
و سر انجام پنجمين صفت مداد: هميشه اثري از خود به جا مي گذارد. پس بدان هر کار در زندگي ات مي کني، ردي به جا مي گذارد و سعي کن نسبت به هر کار مي کني، هشيار باشي وبداني چه مي کني.

آيا خدا هر چي را كه وجود دارد، آفريده است ؟
يك دانشجو با جسارت پاسخ داد : بله
استاد گفت : با اين وصف خدا شيطان را نيز آفريده است ، چون شيطان وجود دارد
دانشجو حرفي براي گفتن نداشت و ساكت ماند
معلم خوشحال بود از اين بابت كه يك بار ديگر ثابت كرد ، ايمان يك افسانه است
ناگهان دانشجوئي دستش را بلند كرد و گفت :
استاد ، ميتونم از شما سئوالي بپرسم ؟ استاد جواب داد : البته
استاد جواب داد : البته ، آيا شما تاكنون احساس سرما نكرده ايد ؟
دانشجو گفت : استاد ، در واقع سرما وجود ندارد.
بر اساس مطالعات فيزيك ، سرما نتيجه عدم حضور گرماست
يك جسم موقعي ميتواند مورد بررسي قرار بگيرد كه انرژي داشته باشد و انرژي را منتقل كندو اين گرماي يك جسم است كه در قالب انرژي منتقل مي شود .
“بدون گرما ، اجسام بي حركت هستند و عاجز از واكنش. ولي سرما وجود ندارد. ما كلمه سرما را براي تشريح عدم وجود گرما استفاده مي كنيم.”
دانشجو ادامه داد : و سياهي ؟
استاد پاسخ داد : اون وجود دارد
باز هم اشتباه كرديد استاد ، سياهي نتيجه عدم وجود نور است
شما ميتونيد نور و براقيت را مشاهده كنيد ، ولي سياهي را نه. منشور نيكولز تنوع رنگهاي مختلف را نشان مي دهد كه در آن نور بر اساس طول موجش تجزيه مي شود.
سياهي لغتي است كه ما ساخته ايم براي شرح عدم حضور نور
و بالاخره شيطان ، آيا شيطان وجود دارد ؟
خدا شيطان را خلق نكرده است . شيطان ، عدم حضور خدا در قلوب مردم است ، اون نتيجه عدم حضور عشق ،انسانيت و ايمان است. عشق و ايمان شبيه گرما و نور هستند. اونها وجود دارند. عدم حضور اونها منجر به شيطان مي شود..
الان وقتش بود كه استاد ساكت بمونه...
اسم دانشجو بود :
ALBERT EINSTEIN
اميري معلم فرزند خويش را گفت: پيش از نوشتن او را شناگري بياموز! چه،او، کسي را يابد که به جايش بنويسد و کسي را نيابد تا به جايش شنا کند.
يکي از زاهدان خواست همسر خويش را طلاق دهد.او را گفتند: عيب او چيست؟ و او گفت:کسي هست که عيب زن خويش گويد؟ چون او را طلاق گفت و با ديگري همسر شد،گفتند: اکنون بگوي! گفت:او،زن ديگري است و مرا با او کاري نيست.
مردي زميني فروخت وبه بهايش اسبي خريد. حکيمي او را گفت: اي فلان! داني که چه کردي؟چيزي را فروختي که آن را سرگين مي دادي و ترا جو مي داد و به عوض، چيزي خريدي که او را جو مي دهي،و او ترا سرگين مي دهد.
باديه نشنيني را گفتند: فرداي قيامت پروردگار به حسابت رسيدگي کي کند.گفت: اي فلان! مرا شاد کردي. زيرا چون کريم به حساب رسيدگي کند بخشندگي کند.
حکيمي را گفتند:کدام يک از دوستان خويش را بيش تر دوست داري؟ گفت: آنکه تباهي از من بگيرد و مرا تيمار بر گيرد و مرا تيمار داري کند و لغزشم پيش گيريد .
حيکمي گفت: آن که در بخشي از عمر خويش خواري دانش آموزي تحمل نکند در همه ي زندگي خواري ناداني کشد
حکيمي گفت: سزاوار ترين مردم به خواري کسي ست که با کسي سخن گويد که او را گوش ندهد.
ساز گاري با خوي مردم آدمي را از آسيب هاي آنان در امان مي دارد.
آن که در جستجوي چيزي باشد بخشي يا تمام آن را به دست مي آورد.
دوري جستن از کسي که به تو توجه دارد موجب بي بهره ماندن تو از اوست.و علاقه ورزيدنت به آن که به تو بي توجه است نشانه ي خواري توست.
عارفي را گفتند: هر گاه تو را پرسند که آيا از خدا بترسي؟ خاموش باش! چه اگر نه بگويي کفر ورزيده اي و اگر بلي گويي دروغ گفته باشي.
عارفي را گفتند :چگونه اي گفت: يابم آنچه نخواهم و آنچه خواهم نيابم
از خانه اي که جايگاه خواري است پرهيز کن!زيرا اگر نيکوکار در آن جاي گزيند بدکار به شمار آيد .
حکيمي گفت :اگر سه چيز نبود آدمي سر به هيچ چيز فرود نمي آورد:بينوايي و بيماري و مرگ .
بليغي را گفتند : نيکو ترين گفتار کدام است؟ گفت: آنکه لفظش به گوشت زودتر از معني اش به قلبت نرسد
اگر با دوستي خلف وعده کردي و ترا بر آن نکوهش نکرد. ديگر به او باز مگرد! که دوستي اش تکلفي بيش نيست .
حکيمي را گفتند:چيزي برتر از طلا ديدي؟ گفت:بلي! قناعت و ناظر به اين معني ست سخن حکيمي ديگر که گفت: بي نيازي از چيزي. بهتر از بي نيازي با آن چيزست .
سقراط را پرسيدند :حکمت چه وقت در تو موثر افتاد؟ گفت: آنگاه که نفس خويش را کوچک شمردم .
کسي دانش بسيار اندوخت و بدان عل نکرد. حکيمي او را گفت :اي فلان ! اگر زندگي خويش در گرد آوردن سلاح صرف ميکني کي به جنگ خواهي پرداخت .
عارفي گفت :چون درون و برون انسان برابر باشد انصاف است و چون درونش نيک تر از برون باشد فضل است و آنگاه که بيرونش نيکوتر از درونش باشد .هلاک است.
حکيمي گفته است برترين مردم آنست که با بلندي قدر فروتن باشد و با توانايي در گذرد و با توانمندي انصاف ورزد.
ظريفي .زني اديب را در بغداد دوست مي داشت . نامه اي به او نوشت و از وي اجازه خواست تا به زيارتش برود . و در پايان نامه اش نوشت :خدا من و ترا از لغزش باز دارد ! و زن در پاسخ او نوشت :اي سليم! اگر دعاي تو براورده شود پس از ديدن من چه بهره اي خواهي برد ؟
افلاطون را پرسيدند:آدمي به چه از حاسد و دشمن خويش انتقام گيرد؟ گفت:به اين که به فضل خويش بيفزايد.
زاهدي پيرزني آسيابان را گفت :گندم مرا آرد کن ! و گرنه به دعا خواهم که خرت سنگ شود . زن گفت :خر را رها کن !..و دعا کن! تا گندمت آرد شود .
خليل بن احمد گفت: کسي به آنچه مي خواهد نمي رسد مگر آنکه بداند که چه نمي خواهد .
حکيمي گفته است :اگر خواهي دانشمندي را رنجور داري او را با ناداني همنشين کن .
حکيمي گفته :دوست وابسته ي روح است و خويشاوند وابسته ي تن .
حکيمي گفته :سخت ترين چيز آن است که دانايي از ناداني فرمان ببرد .
حکيمي به مردي زيبا صورت و بد خوي نگريست و گفت :خانه ايست زيبا با ساکني زشت .
يکي ديگري را"زنازاده"خواند و او در پاسخ وي را "عفيف زاده".آنگاه گفت:دروغ بگو ! تا دروغ بگويم .
زني باديه نشيني را گفتند :خواري چيست؟گفت:ايستادن گرانمايه اي بر درگاه فرومايه اي و آنگاه اجازه نيابد و نيز او را پرسيدند بزرگي چيست ؟ گفت :بند منت بر گردن مردان نهادن .
باديه نشيني ديگري را گفت :بيست درهم به من وام بده .و مرا يک ماه مهلت ده..! گفت :درهم ندارم .اما به عوض يک ماه ترا يک سال مهلت ميدهم .
سقراط را بي گناه به کشتن ميبردند .زنش بگريست . سقراط گفت :از چه رو ميگريي؟گفت :از آن رو که ترا مظلوم ميکشند. گفت: خواهي تا مرا به ظالمي بکشند؟
دشمن چون به تو نيازمند باشد،دوستار بقاي تست و دوست چون از تو بي نياز شود،مرگ تو بر او آسان مي گردد.

کسی هست در این شهر هوا خواه نگاهت،نشسته است نگاهی غریبانه به راهت، مبادا که نیایی...

پر پرواز ندارم،اما دلی دارمو حسرت درناها...
و به هنگامیکه مرغان مهاجر در دریاچهٔ مهتاب پارو میکشند،
خوشا رها کردن و رفتن:
به خوابی دیگر، به مردابی دیگر،به دریایی دیگر...

عمر عقاب از همه پرندگان نوع خود درازتر است .
عقاب می تواند تا 70 سال زندگی کند.
ولی برای این که به این سن برسد باید تصمیم دشواری بگیرد.
زمانی که عقاب به 40 سالگی می رسد :
چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته و نگاه دارند .
نوک بلند و تیزش خمیده و کند می شود شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به سینه اش
می چسبند و پرواز برای عقاب دشوار می گردد.
در این هنگام ، عقاب تنها دو گزینه در پیش روی دارد . یا باید بمیرد و یا آن که فرایند دردناکی را که 150 روز به درازا می کشد پذیرا گردد .
برای گذرانیدن این فرایند، عقاب باید به نوک کوهی که در آنجا آشیانه دارد پرواز کند .
در آنجا عقاب نوکش را آن قدر به سنگ می کوبد تا نوکش از جای کنده شود .
زمانی که به جای چنگال های کنده شده ، چنگال های تازه ای درآیند ، آن وقت عقاب شروع به کندن همه پرهای قدیمی اش می کند .
سرانجام ، پس از 5 ماه عقاب پروازی را که تولد دوباره نام دارد ، آغاز کرده ...
و 30 سال دیگر زندگی می کند.
چرا این دگرگونی ضروری است ؟
بیشتر وقت ها برای بقا ، ما باید فرایند دگرگونی را آغاز کنیم .
گاهی وقت ها باید از خاطرات قدیمی، عادت های کهنه و سنت های گذشته رها شویم .
تنها زمانی که از سنگینی بارهای گذشته آزاد شویم می توانیم از فرصت های زمان حال بهره مند گردیم .
![]()
سلام به همه اونایی که عاشقن،اونائی که منتظر روزین که به معشوق برسن،اونائی که امیدوارن،ناامیدن،شادن،غمگینن،دلشکسته اند،حتی اونائی که به معشوق رسیدن،اونائی که به زور ازدواج کردن،اونایی که زیر پا خالی کردن،به اونایی که نامردی کردن،به اونایی که پستن،به اونایی که مردن،به اونایی که انسانند و آدم،و اونایی که انسانند و آدم نما،سلام به همه،سلام به کسی که دوستش دارم،سلام به اونایی که دوستند و به اونایی که دشمن،به اونی که خوابو از چشم گرفته،آشفتهام کرده و پریشون،به اونی که هم عاشقشم و هم متنفر ازش،سلام به همه،چه خوب چه بد،مایه در و بی مایه ...زیبا و زشت و...
سلام به خودم
و سلام به ماه مبارک،ماهی که بهترین روزا واسم تو این ماه بوده...
سلام به اونی که خودش و عشقش بی حد و اندازست : سلام به خدا!
شروع ماه مبارک بر همه مبارک![]()