.124

کاش زلیخا بودم  شاید می شد  امید داشته باشم که روزی کنارم  باشی  ! 


123.

همه ي درد من اين است . . .
يك نفر در زندگي ام هست كه نيست . . .  ! ! !

122.


دل نده....
به ادمها دل نده...
تو که از خدایشان عاشقتر نیستی...
آنها خدای خود را به نیمه نانی میفروشند...
وتو را به نیمه شبی...!

121.

شبی‌ با خودم عهد کردم 


که از طلوع خورشید فردا تو را بسپرم به فراموشی 


هزاران طلوع گذشته و من


رو به خورشید هرروز زمزمه می‌کنم 


و به خودم وعده میدهم که امروز فراموشت خواهم کرد 


و این تکرار مکرر تمام روزهایست که بدون تو می گزرد!

120.

دستانم در دست توست 


چشمانت می‌خندن


داغی‌  نفس‌هایت رو لمس می‌کنم


بوسه‌ای نرم به گونهٔ سرخت   ......


و چه خواب شیرینی‌ بود خواب ملاقات من و تو 


بدون هیچ مرزی از خواستن‌ های من و نخواستن‌های تو