75.

بعـــد از تـــو...

جای خالی دلــم...

مثل کفش های سیندرلا...

اندازه هیچ یک از مردمان شهر نشد ...!!

حتی به زور...!!!

74.

سکــــــــــــوتـــــــــــــــــــــــــ …
و دیگر...
هیچ نمی گویم…!!
که این بزرگترین اعتراض دل من است...
به تو…!
سکوت را دوست دارم...
به خاطر ابهت بی پایانشــــــــــــــ … !!!

73.

چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن...!!

در جاده ای که در آن هیچ بادی نمی وزد...!!!

72.

وقتی چشمهایم را روی هم می گذارم ...
خواب مرا نمی برد …!
تو را می آورد...!!

از میان فرسنگ ها فاصـــــــــــــــــــــــــــــــــــله ها …!!!

71.

دل آدما ...
شیشه نیست که روی آن " هــــــا " کنیم ...
بعد با انگـــشت قــــلب بکشیم و ...
وایسیم آب شـــدنش رو تماشــــا کنیم و کیـــــف کنیم ...!!
رو شیشه نـــازک دل آدمـــا اگـــه قلبـــــــــی کشیدی ...
باید مــــــــردونه پـــــــاش وایســــتی ...!!!

70.

هر وقت آرزوی مردن داشتید...
 عاشق کسی شوید که دوستتان ندارد...!!
 آنوقت هر دم خواهید مرد...!!!

به همین سادگی...


69.

هر چيز را هم که "تقصير" مــن بيندازی ...

"عاشق" شدن من ، تقصير توست ...!!!

68.

سعی نكن متفاوت باشی...!

فقط "خوب" باش...!!

خوب بودن به اندازه كافی متفاوت است...!!!

67.*

برای دوست داشتنت ...

محتاج دیدنت نیستم ...!

اگر چه نگاهت آرامم می کند ...!!

محتاج سخن گفتن با تو نیستم ...
اگر چه صدایت دلم را می لرزاند ...!!

محتاج شانه به شانه ات بودن نیستم ...
اگر چه برای تکیه کردن ...

شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است ...!!
دوست دارم ...!

نگاهت کنم ... !

صدایت را بشنوم ...!

به تو تکیه کنم ...!
دوست دارم بدانی :

حتی اگر کنارم نباشی ...
باز هم :

نگاهت می کنم ...!!

صدایت را می شنوم ...!!
به تو تکیه می کنم ...!!

همیشه با منی ...!!
و همیشه با تو هستم ...!!

هر جا که باشی ...!!!

پ.ن:

احساس خیلی خوبی دارم ...

ممنون که هستی ، گلم ...

66.

صدا کن مرا ...
صدای تو خوب است ...
صدای تو سبزینه‌ی آن گیاه عجیبی است ...
که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید ...

در ابعاد این عصر خاموش ...
من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم ...
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است ...
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش‌بینی نمی‌کرد ...
و خاصیت عشق این است ...
کسی نیست ...
بیا زندگی را بدزدیم آن وقت ...
میان دو دیدار قسمت کنیم ...
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم ...
بیا زودتر چیزها را ببینیم  ...

ببین عقربک‌های فواره در صفحه‌ی ساعت حوض ...
زمان را به گردی بدل می‌کنند ...
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام ...
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را ...
مرا گرم کن ...

و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد  ...
و باران تندی گرفت  ...
 و سردم شد آن وقت در پشت یک سنگ ...
اجاق شقایق مرا گرم کرد ...
در این کوچه‌هایی که تاریک هستند ...
 من از حاصل ضرب تردید و کبریت می‌ترسم ...
من از سطح سیمانی قرن می‌ترسم ...

بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است ...
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد ...
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات ...
اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا ...
و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت‌های تو بیدار خواهم شد ...
و آن وقت حکایت کن از بمب‌هایی که من خواب بودم و افتاد ...
حکایت کن از گونه‌هایی که من خواب بودم و تر شد ...
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند ...
در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت ...
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست ...
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد ...
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد ...
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید ...

و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم ...
ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید ...