101.

یا باش ...
یا برو...
نمیخواهم :
از دور مراقبم باشی ...!
از دور دوستم بداری ...!!
و
من در لحظاتم
هیچگاه حست نکنم ...!!!
دوری رو نمیخوام ...
یا باش ...
یا برو ...

23.1.92

تولدت مبارک ، چه حرف خنده داری / چه فایده داره وقتی ، تو گل برام نیاری

عجب شبیه امشب ، داره میسوزه چشمام / دورم شلوغه اما ، انگاری خیلی تنهام

واسه چی زنده باشم ، جشن چیو بگیرم / من امشبو نمیخوام ، دلم میخواد بمیرم

تولدم مبارک نیست، دلم گرفته غمگینم / هوای خونه دلگیره ، تورو اینجا نمیبینم

تولدم مبارک نیست ، شکسته قلب داغونم / تو نیستی و من از دوریت ، خودم رو مرده میدونم

هیشکی خبر نداره ، چقدر هواتو کردم / چقدر دلم میخواد تو ، باشی دورت بگردم

هیشکی خبر نداره ، دارم بزور میخندم / نمیدونم چرا من ، چشمامو هی میبندم

چشمامو من میبندم ، تا منتظر بشینم / شاید تو این سیاهی ، بازم تورو ببینم

تولدم مبارک نیست ، دلم گرفته غمگینم / هوای خونه دلگیره ، تورو اینجا نمیبینم

100...

گاهى تقدير يه كسايى رو با هم آشنا مى كنه كه هيچ راهى نداره اونا رو به هم برسونه ...!

*.99

بالا بلند ...!

چه مغرورانه گام بر میداری ...

و

چه فروتنانه ...

سر به سجده می نهی ...

سجده هایی لبریز از عشق و گریه هایی مملو از نور ...!

دلم، بغضی به انبوه سجده های طولانی ات دارد ...!!

 و غمی ...

به استواری گامهایت ...!

اگر روزی بیایی ...

 پنجره ی قلم را به رویت می گشایم ...

 تا دلم پرواز کند...

بالا بلند ...!!!

آرامشم را در سجده های عاشقانه ات بخواه . . . ! ! !

98.


دلم میگیره هر روزی که میبینم تو دلگیری ...
دارم میمیرم از وقتی سراغم رو نمیگیری ...

نگام رو از تو دزدیدم ، با این چشمای غمبارم ...
نمیخواستم بدونی که چقدر "چشماتو " دوست دارم ...

ولی با گریه اینبارم میگم خیلی دوست دارم ...
اگه بازم پشیمونی ، به روت اصلا نمیارم ...

97.

تو زندگی حقایقی هست که میشه فهمید ، ولی نمیشه فهموند...!!!

*.96

خوبـــم...!
باور کنیـــد...!!
اشکـــــها را ریخته ام... غصـــــه ها را خورده ام...
نبودنــــها را شمرده ام...
این روزها که میگذرد خالی ام...
خالی از خشـــم، نفرت، دلتنگـــی و حتی از عشــــــق...
خالی ام از احساس ...!!!

95.

خوابم نمی برد ...!

به همه چیز فکر کرده ام ...

حتی تو ...!!

و می دانم که خوابی...

و قبل از بسته شدن چشم هایت ...

به همه چیز فکر کرده ای ...

جز من ...!!!

94.

مخاطب خــاص من، شما هستید...!


چرا که من هرچـه برای "او" نوشتم ... خــواند و خندیــد و بــاور نکــرد ... !!


با اینکه لبخند هایش از نوشته های من قشنگ تر است ... !!!

93.



هیچوقت نفهمیدم اونی ک دوسش دارمو چ جوری نگه دارم ..؟؟!


وقتی خیلی خیلی خیلی کوچیک بودم شیشه شیرم رو خیلی دوست داشتم برای همین هیچوقت از خودم جداش نمی کردم و همیشه تو دستم بود , اما ی روز از دستم افتاد و شکست .


اونوقت فهمیدم اونی ک دوسش دارمو نباید همش تو دستم بگیرم چون ممکنه از دستم بیفته و بشکنه !

یکم بعد از اون , توت فرنگی رو خیلی دوست داشتم , برای همین ی شب توت فرنگی هامو با خودم بردم تو تخت خوابم ک پیش خودم بخوابن , اما صبح ک بیدار شدم دیدم همه ی توت فرنگیام له شدن .

اونوقت فهمیدم اونی ک دوسش دارم رو نباید ببرم تو تخت خوابم چون خراب میشه !

چند وقت بعدش یادمه ماهی هفت سینمون رو خیلی دوست داشتم و می خواستم فقط مال خودم باشه , برای همین از تو تنگ آب درش آوردم و تو کمدم قایمش کردم , اما فرداش ک رفتم سراغش دیدم دیگه تکون نمی خوره ! اون مرده بود .

اونوقت فهمیدم اونی ک دوسش دارم رو نباید تو کمدم قایمش کنم چون می میره !

مدت ها بعد ی بار داییم ی شیرینی عروسکی برام خرید و من خیلی دوسش داشتم برای همین بغلش کردم و فشارش دادم اما سرش کنده شد .

اونوقت فهمیدم اونی ک دوسش دارم رو نباید بغلش کنم فشارش بدم چون سرش کنده میشه !

وقتی مدرسه می رفتم ی آبرنگ داشتم ک خیلی دوسش داشتم و ب همه ی هم کلاسیام نشونش می دادم اما ی روز دیدم ک تو کیفم نیست و هیچوقت معلوم نشد ک کی اونو برداشته .

اونوقت فهمیدم اونی ک دوسش دارم رو نباید ب هیچ کسی نشون بدم چون ممکنه ازم بدزدنش !

وقتی بزرگتر شدم ی پسرهمسایه داشتیم ک خیلی دوسش داشتم اما همیشه ازش خجالت می کشیدم و هیچ وقت بهش نگفتم ک دوسش دارم , ی روز شنیدم ک با ی دختری دوست شده .

اونوقت فهمیدم ب اونی ک دوسش دارم باید ابراز علاقه کنم وگرن از دستم می ره !

همیشه ی خانواده ای داشتم ک خیلی دوسشون داشتم و هر وقت بهشون فکر می کردم می ترسیدم ک نکنه ی روزی ازم دور بشن
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

اونوقت فهمیدم نباید نگران از دست دادن اونی ک دوسش دارم باشم وگرن حتماً از دست میدمش !

وقتی برای آخرین بار ی نفرو دوست داشتم همیشه بهش می گفتم ک دوسش دارم و ب خاطرش هر کاری می کردم اما وقتی دیدم داره ازم دور میشه فهمیدم دیگه نباید بهش بگم دوسش دارم و گرن از دست میدمش !
برای همین دیگه نگفتم دوسش دارم , دیگه آزاد گذاشتمش , تو دستم نگرفتمش ک بیفته بشکنه , تو کمدم قایمش نکردم ک بمیره , تو بغلم فشارش ندادم ک سرش کنده بشه , ب کسی نشونش ندادم ک ازم بدزدنش , نگران از دست دادنش نشدم ک از دستم بره ...

اما ی روز ک برگشتم بهش نگاه کردم دیدم سرش با کسای دیگه ای گرم شده و منو فراموش کرده...!!