توهم قشنگ :

ستاره‌ام خسته از چشمکی دوباره پژمرد...

شاید توهم قشنگی‌ باشد،حضور تو در کلبهٔ غمگین قلبم

اشکهایم را خندیدی و خنده‌هایم را باریدی

پس نپرس چرا من همیشه گریانم...

ای حسرت همیشگی‌!

دیگر خسته تر از آنم که شعر بگویم،غزل بسرایم...

وقتی‌ غزل‌هایم همیشه گریان اند...

و تو هیچوقت نمیدانی سکوتت چه پاسخ سردی است.

برای تو،همه فصلها فصل سرد خاکستریست،می‌دانم...

دیگر هرگز از خودم نمی‌‌پرسم:چرا صدای شعرهایم را نشنیدی؟

وقتی‌ که حتی مهتاب در باورت نمی‌گنجد...

افسوس که دلت آنقدر کوچک است...

خسته تر از آنم که شاعر بمانم

چشمهایم را ذوب خواهم کرد

و آینه ای‌ خواهم ساخت

برای دیدار دوباره ات...