از گریه های هر شبه ام که بگذرم...
از چشم های تو
هرگز نمی توان گذشت...!
از پشت همان پنجره ی کوچک مجازی شروع شد...!
که زل می زدم توی چشم های زیبایت...
بی آنکه دیده باشمت...!
بی آنکه ببینی...!
بی آنکه بدانی ‏...!
یک مشت حرف منطقی زوار در رفته...
هر شب از دست هایم بیرون می زد...
که بدانی چقدر با منطق است...
مرد عاشقی که تو را کم دارد...
چشم های تو را...!!!